خدایا بار الها سینه ای آگه ما را ده
رفیقی هم زبانی هم دلی هم ره ما را ده
محبت رفته از دلها نمیدانم میدانی
رفاقت گم شده در ما نمیدانم میدانی
خداوندا در این ظلمت دل ما را به نور حق روشن کن
از این کینه
از این نفرت
از این سودا
تو به انسانها ایمن کن
خدایا ايزد یکتا
ز عرش كبريا بنگر
به کام کس نمیگردد
دگر این چرخ بازیگر
نه جان نه جانانی
نه عشق و ایمانی
که نور حق در دل افروزد
نه کفر انسان را
امید پایانی
جهان در این آتش میسوزد
آه ای بارگان کبریا
خداوندا در این ظلمت دل ما را به نور حق روشن کن
از این کینه
از این نفرت
از این سودا
تو به انسانها ایمن کن